این سیاهی ها دری وری های ی موقع استرس منه. قابل اعتنا نیست به هیچ وجه. فقط چون دارم پاره میشم(به معنای واقعی کلمه) گفتم یه چیزایی بنویسم. بلکه آروم بگیرم.
***
اعتراضاتی که میشود، واقعا مشخص نیست چه سمت و سویی داره. جز خارجیا کسی حمایت نمیکنه. تو داخلی ها هم گوش شنوایی نیست. گوش و چشم ها دست خارجی هاست و گویا دست و باتوم رسیده به ما ایرانی جماعت.
با این وضعیت مگر میتوان کاری انجام داد؟ وقتی که نمیدانی آینده را چه برایتان رقم خواهند زد، مگر حتی میتوانی نفس بکشی. فقط میخواهی پایت را به لرزه بیندازی و انرژی ات را اینگونه صرف کنی تا مبادا کالری ـَکی هم صرف تفکر شود.
نه میتوانی در هوای الانت نفس بکشی نه امیدی به این داری که فردا هوای پاک تری تنفس کنی. صبح و شام هم به کله مان میزنند که جوان ها باید راهی برای پیشرفت کشور انجام دهند. و تو میمانی که از که کار کردن را یاد بگیری. آنها که امید بود کاری کنند، کاری نمیکنند. بعضی هایشان هم جز آب سرد زندان ها چیزی نصیبشان نشده. آن ها هم که می آیند، به ندای مجهول الهویه آمدنیوزها می آیند. از این خسته و از آن ترسیده.
احساس میکنم هیچ انسان شریفی در ت پیدا نمیشه که بخواد خودشو برای مردم فدا کنه. 
معلم های توسعه مان هم صراحتا در جعبه سیاه خانه ها(که قرار بود جعبه جادویی باشد) خبر تمام شدن امید به هرگونه توسعه را میدهند.(+)
گویا ما را برای مهاجرت کردن به دنیا آورده اند. حتی منی که خودم را در جایی غیر از شهر کوچکم، اگرچه شهری از کشور خودم، غریب میدانم چه به ترک ایران؟ و اگر بمانی با مردن چه تفاوتی دارد؟ این خزعبلات را مینویسم و  میمانم با کله ای که درد میکند و دستمالی نیست که سر ببندم؛ از بس که پارچه ها را عده ای بر کله ها باندپیچی کرده اند و عده ای دیگر بر سینه آویزان کرده اند و گویی دستمال هایمان را بر چشم هایشان بسته اند.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دوربين هاي ديجيتال به دنیای تفگهای پی سی پی خوش آمدید سایت لوازم خانگی لاغری خوش آمدید پيش بيني فوتبال A Jared Sharon